حکایتی از مجالس سبعه
مجالس سبعه- مولانا- حکایت
آورده اند که قصابی گوشت به نسیه دادی و کودکی نویسنده داشت بر دکان، فرمودی که بنویس که فلان چندین برد پیش فلان چندین است. روزی مرغ مردارخوار از هوا درپرید و یکپاره گوشت بربود. گفت: ای کودک بنویس چارکی گوشت، پیش مردارخوار داریم. روزی دیگر مردارخوار به رسم عادت قصد گوشت کرد. قصاب حیله اندیشیده بود، مرغ درماند، سرش ببرید و بر قناره درآویخت از بهر عبرت مردارخواران. کودک گفت: استاد! آنچه تراست پیش مرغ نوشتم، که اسفرواعلی انفسهم» آنچه مرغ را پیش توست، چند نویسم؟ استاد جامه بدرید که کار گوشت سهل بود، اگر از بهر سر سر خواهند، من چه کنم؟
لاتقنطوا من رحمة الله» یعنی اگر چنین است، در این غرقاب افتادیت، نومید مشوید.
اول انوشیروان را پیداکردن، بعد....
پیش ,گوشت ,مرغ ,مردارخوار ,سبعه ,روزی ,فلان چندین ,حکایتی از ,از بهر ,از مجالس ,انفسهم» آنچه
درباره این سایت